باستان شناسي و تاريخ
انسان در کره ي زمين کارهاي قابل ملاحظه اي انجام داده است که اطلاعات و اخبار ناقص و پراکنده اي از آن باقي مانده و شايد بتوان گفت که تاريخ مدون ما حداکثر، يک صدم و آخرين قسمت آن را به رشته تحرير درآورده است. اين قسمت هم که تاريخ پنج هزار سال زندگي بشر مي باشد دورنماي مبهم و پرده ي بريده و پاره اي است که نظر واحد و راهنماي قاطعي بدست نمي دهد. باستان شناسي که درصدد تحقيق دوره اي صدبار طولاني تر از اين است مي کوشد تمايلات کلي و تغييرات متعددي را روشن سازد که در جهت واحدي سير کرده و نتايج مشخصي از آنها حاصل شده است.
پيش از تاريخ و تاريخ که متکي بر باستان شناسي مي باشند و باستان شناسي در واقع مقدمه ي آنها است، خود دنباله تاريخ طبيعي محسوب مي شوند. تاريخ طبيعي، طبقات مختلف معرفة الارضي را براي اطلاع از تحولاتي که در انواع مختلف موجودات جاندار رخ داده است، مطالعه مي کند و بر انواعي که بحکم بقاي انسب جانشين يکديگر شده و تشکيلات آنها با شرايط محيط انطباق يافته است دست مي يابد. آخرين موجودي که به اين ترتيب قدم به عرصه وجود نهاده انسان است. آثار و بقاياي اين موجود، چنانکه زمين شناسان مي گويند، در طبقات بالاي زمين به چشم مي خورد و بنابراين مي توان گفت که انسان محصول عالي اين تحول و پيشرفت بوده است. در پيش از تاريخ، زندگي اين موجود و فعاليت هاي او براي بهبود شرايط حيات و تهيه تجهيزاتي که مجامع بشري را در راه انطباق با محيط ياري کرده است - و يا انطباق محيط با زندگي اين مجامع - مطالعه مي شود. با کمک باستان شناسي مي توان همين پيشرفت ها و مراحل مختلف آن را در دوره هاي تاريخي تعقيب کرد. وسيله ي کار باستان شناسي در اين راه مدارک مکتوب است و در نقاطي که خط ديرتر مورد استفاده قرار گرفته است از اين وسيله هم چشم مي پوشد. باستان شناسي مي تواند بدون آنکه روش خود را تغيير دهد کار خود را تا عصر حاضر ادامه دهد و تمايلاتي را - که بتدريج تثبيت شده و در دوره ي پيش از تاريخ طرح ريزي مي شد روشن سازد.
توفيق نوع بشر، در ادامه ي حيات و افزايش جمعيت خويش، مربوط به اصلاح و تکميل ابزار و وسايل کاري است که بدست انسان ساخته شد و در اين مورد در کتاب Man Makes Himself به تفصيل سخن گفته ام. انسان مخصوصاً به وسيله تجهيزات و تدارکات خود، مانند پاره اي از حيوانات ديگر، اعمال و عکس العمل هاي خود را در دنياي خارج تنظيم کرده، به تأمين معاش و دفع خاطرات گوناگون توفيق يافت و به اصطلاح خود را با محيط انطباق داد و حتي آن را با احتياجات مخصوص خويش سازگار و مساعد کرد. بايد متوجه بود که ميان وسايل مورد نياز بشر و احتياجات زندگي ساير حيوانات اختلاف بزرگي موجود است. تجهيزات و لوازم کار حيوانات با خود آنها و قسمتي از بدن آنها است: چنانکه خرگوش براي حفر زمين از پنجه هاي خود و شير براي دريدن و خوردن شکار از دندان ها و چنگال خود استفاده مي کند و سگ آبي با پنجه هايش کار رنده ي نجاري را انجام مي دهد. بسياري از جانوران داراي پوست و پشمي هستند که بدن آنها را از سرما حفظ مي کنند و سنگ پشت خانه خود را برپشت دارد. اين نوع وسايل و اسباب زندگي در انسان بکلي تخفيف يافته و حتي اگر آن را با آنچه بشر در آغاز کار داشته است مقايسه کنيم اختلاف فاحشي در آن مي بينيم. تجهيزات و وسايلي که خارج از ساختمان بدن قرار داشت و بشر خود آنها را مي ساخت: مانند بيل و کلنگ براي کندن زمين، سلاح مختلف براي کشتن شکار يا دشمن، تيشه و تبر براي بريدن چوب، لباس براي حفظ حرارت بدن، خانه هاي چوبي، آجري يا سنگي بعنوان پناهگاه، مدتها مورد استفاده انسان بود و پس از چندي به ميل و اراده خود آنها را ترک مي گفت. دندانهاي کلبي پاره اي از انسان هاي اوليه در آغاز حيات بلند و فک آنها بسيار محکم بود و حربه ي خطرناکي محسوب مي شد ليکن بشر امروزي صاحب آن دندانها نيست چون مطمئناً براي کشتن کسي نمي تواند آنها را بکار برد.
عامل اصلي و اساس تجهيزات و تدارکات بشر، مانند ساير حيوانات، يک مساله ي تشريحي و مربوط به بدن او است، که مي توان آن را در دو کلمه: « دست » « مغز » خلاصه کرد. اندام علياي بدن ما، که ديگر وظيفه اي براي تحمل سنگيني جسم ما را نداشتند بصورت اعضاي کوچک و دقيقي درآمدند. و دستگاه اعصابي بسيار مختلط و مغزي فوق العاده بزرگ و پيچيده، رهبري و اداره ي حرکات و رفتار ما را بعهده گرفتند. تأثرات چشم يا ساير حواس از دنياي خارج بوسيله اين دو عامل به اعضاي مختلف انتقال مي يافت و جوابي که بايد به آنها داده شود توسط همين عوامل تنظيم و تلقين مي شد.
ساير وسايل زندگي و تجهيزات انساني بعلت وجود آنها در خارج از بدن و امکان تغيير و تبديل آنها به آساني، مزاياي مسلمي است که نصيب بشر گشته چون حيوانات با مقدورات خود مي توانند فقط در نواحي معين و محدودي بسر برند. خرگوش کوهستان در زمستان با تغيير پشم، به آساني و بدون خطر در کوههاي پوشيده از برف زندگي مي کند ولي اگر او را به دره هاي گرمتر منتقل سازند اين کار براي او مقدور نيست و آسيب خواهد ديد در صورتي که انسان به اختيار و اراده خود تغيير پوشش داده در هر موقع مي تواند از اقليمي به منطقه ديگر برود. صحيح است که پنجه هاي خرگوش براي حفر زمين وسيله ي بسيار خوبي محسوب مي شوند ليکن در مقايسه ي آنها با پنجه هاي گربه مي بينيم که گربه از چنگال خود بصورت حربه مؤثري استفاده مي کند ولي نمي تواند در کندن زمين عمل خرگوش را انجام دهد. انسان خود وسايل و سلاح مورد لزوم خويش را تهيه مي کند و بطور خلاصه بايد گفت که حيوانات با تجهيزات موروثي خود به انجام پاره اي اقدامات در نواحي معين و محدود قادر مي باشند در صورتي که انسان با تهيه ي وسايلي که مصنوع خود او است قادر به انجام عمليات گوناگون بوده مي تواند خود را با هر محيطي منطبق سازد. در اين مورد مخصوصاً تکرار مي شود که انسان توانائي آن را دارد که خود را با محيطي تطبيق دهد نه اينکه بدون اختيار تسليم محيط شود.
براي بهره برداري از اين برتري، انسان موظف است که نه تنها راه بکار بردن اين وسايل، بلکه طريق ساختن لوازم مورد نياز خويش را نيز بياموزد. جوجه ي مرغ بزودي صاحب پروبال و پنجه و منقار مي شود و در طي چند روز طرز بکار بردن آنها را مي آموزد. طفلي که بدنيا مي آيد مجهز به اين وسايل نيست و نمي تواند به تنهائي خود را آماده زندگي کند. از روزي که سنگريزه هاي صيقلي و صاف کنار درياها و مسير رودخانه ها مورد استفاده بود تا زماني که کارد تهيه شد مدتها طول کشيد و براي آنکه پوست کانگورو بصورت پوششي جهت طفل بکار رود عمليات گوناگوني ضرورت داشت.
ساده ترين افزاري که از شاخه ي شکسته يک درخت، يا برش و تراش سنگي بدست آمده محصول آزمايش ها و اشتباهات گوناگون و نتيجه تجربياتي است که در خاطره ها باقي مانده و پس از مقايسه آنها و برطرف کردن خطاهاي گذشته، در رفع نيازمنديهاي بشر بکار رفته. مهارتي که در تهيه اين لوازم حاصل شد نتيجه دقت و مطالعه، قدرت حافظه، و تمرين و ممارستي بود که در ساختن آنها انجام گرفت. با آنکه ممکن است اين مطلب اغراق آميز تلقي شود بايد گفت که هر نوع لوازم و اسبابي که بدست بشر آماده شده جلوه و تجسمي است از علم و دانش. تطبيق تجارب گوناگوني که در خاطره ها محفوظ مانده و مقايسه و ارتباط آنها با هم، بهمان صورت که در فرمول هاي علمي مي بينيم، موجب تهيه اين لوازم بوده.
خوشبختانه طفل نبايد تمام اين آزمايش ها را به تنهايي انجام دهد. گذشته از اين، ساختمان بدن و حرکات انعکاسي فطري طفل، در موقع تولد آنچنان آماده نيستند که وي بتواند حرکات لازم را خود به خود و از روي شعور و فهم انجام دهد. در عوض، وي وارث سنت ها و آداب اجتماع است. خويشاوندان و بزرگتران، طريقه ساختن و استفاده از وسايل لازم را که نتيجه تجربه ي نسلهاي گذشته و توصيف « ذاتي » (1) سنت هاي اجتماع است بوي مي آموزند. همانطور که انسان يک حيوان اجتماعي است، دست افزار و وسيله کار هم، محصول اجتماع مي باشد.
طفل که هيچ نمي داند و بايد همه چيز را بياموزد، سخت ناتوان و آسيب پذير است. دوره ي آسيب پذيري او بسيار طولاني تر از دوره ي ناتواني حيوانات مي باشد. تراکم خاطرات و احساسات و برقراري ارتباط ميان مراکز اعصاب در مغز، بتدريج موجب اطلاع و آگاهي او مي گردد. مراحل رشد مغز راه طبيعي خود را مي پيمايد؛ استخوانهاي اطراف آن در آغاز، غضروف هاي ساده اي هستند که مانع رشد مغز نمي شوند و قطعات آن استخوانها با بزرگ شدن طفل به يکديگر اتصال مي يابند.
اين طفل که بشدت سست و نااستوار است بايد مورد حمايت باشد تا حيات نوع بشر ادامه يابد و اجتماع بايد گرد او فراهم آيد تا وي پرورش يابد. در جمع بشر، يک خانواده طبيعي، که مرکب از پدر و مادر و اولاد مي باشد، گروهي استوارتر و پايدارتر از ساير انواع، که نوزادان آنها زودتر به مرحله رشد مي رسند، تشکيل مي دهد. و با اين حال چنين به نظر مي رسد که خانواده هاي بشري، بطور کلي در گروه هاي وسيعتري زندگي مي کنند و مي توان آن را با زندگي دسته هاي حيواناتي که به حال اجتماع بسر مي برند تشبيه کرد. به اين ترتيب انسان هم، تا حدي يک حيوان اجتماعي است.
در اجتماع بشري، همانطور که در جمع حيوانات معمول است، خانواده هاي قديم، تجربه هاي اجتماعي گروه را که خود از پيشينيان و خويشان کسب کرده اند به جوان ها منتقل مي سازند. تعليم حيوانات فقط با مشاهده سرمشق و نمونه هائي که در دسترس آنها است صورت مي گيرد. يک جوجه مرغ با تقليد از مادر خود دانه چيني و انتخاب غذا را مي آموزد، ولي کودک که بايد همه چيز را فرا گيرد فرصت آن را ندارد که منحصراً معلومات لازم را از راه تقليد کسب کند بنابراين اجتماعات بشري مجبور بوده اند که وسيله ساده تري براي انتقال افکار ميان افراد خود فراهم سازند و به همين مناسبت بود که وسيله تجهيز جديدي، که آن را « معنوي و غيرجسماني » خوانده اند، ابداع شد.
موجودات بشري، خوشبختانه، به علت وضع حلقوم و عضلات زبان و ساير اعضاي خود، مي توانند، مانند ساير مخلوقات، صداهائي برآورند که در اصطلاح فني آن را « اصوات مبين و روشن » مي گويند. رشد مغز بشر، و زندگي در جمعيت ها، موجب شده است که انسان، براي اين اصوات، معاني قراردادي ايجاد کند. اين اصوات تشکيل کلمات و الفاظي را دادند که راهنماي فعاليت هاي بشر بوده در تعيين اشياء مورد نياز و حوادث روزمره ي زندگي بکار رفت. آواز پرندگان و صداي گوسپندان هم ممکن است داراي معني باشند، همين صداها علائم و نشانه هائي هستند که گله ها با شنيدن آن وضع و رفتار خود را تغيير مي دهند. در افراد بشر، الفاظ و کلمات ( همچنين حرکات ) همين نقش را انجام مي دهند منتهي دقت و تفصيل بيشتري در آنها ملحوظ است.
معني نخستين کلماتي که بشر بکار برد شايد در طرز تلفظ آنها گنجانده شده بود. کلمه ي Coucou معرف صداي پرنده اي به همين نام است. به عقيده ي Paget، شکل لب هاي ما، در موقع تلفظ يک کلمه، کم و بيش حالت همان شيئي مورد نظر را بخود مي گيرند. اين نظريه چندان صحيح نيست و چنانکه مي دانيم بيشتر کلماتي که بدوي ترين اقوام بکار مي بردند هرگز منطبق با اين نظر نبوده اند، بلکه اين کلمات بطور کلي قراردادي بوده و بر اثر توافق ضمني ميان افراد جمعيتي، معني مصطلحي به آنها داده شده است. براي درک اين مطلب کافي است لغتي را که في المثل کنگره اي از شيمي دانان براي عنصر جديدي وضع مي کند در نظر بگيريم. و مخصوصاً به همين دليل که کلمات داراي معاني قراردادي مي باشند بايد طرز تکلم را به کودکان آموخت و به آنها فهماند معني کلماتي که آنها ادا مي کنند همان است که اطرافيان به آن کلمات داده اند. فرضيه تعيين موضع مغزي موجب شده است که براي تکلم نيز مرکزي در مغز قائل شوند، چون بطوري که مشاهده شده در جمجمه افراد بشر، حتي قديمترين آنها، برآمدگي مخصوصي در اين قسمت مغز وجود داشته. بنابراين چنين به نظر مي رسد که سخن گفتن نيز، مانند ساختن اسباب و وسايل کار، از قديمترين مختصات نوع بشر بوده.
تأثير زبان در سنت هاي اجتماعي قابل ترديد نيست و با استفاده از قدرت تکلم مي توان در آموزش و پرورش طفل تسريع کرد چنانکه في المثل، مادر مي تواند قبل از وقوع حادثه اي راه مبارزه با خطر را به طفل خود بياموزد. اگر قرار باشد خطر از طرف حيوان درنده اي متوجه طفل گردد مسلماً راهنمائي شفاهي او سودمندتر از اين است که او خود با آزمايش خطر، نکته اي بياموزد. اگر با تقليد و تجربه مي توان طريق روبرو شدن با واقعه اي را آموخت، با گفتار و تکلم مي توان از هر پيش آمد سوئي جلوگيري کرد. انتقال سنن و آداب اجتماعي با زبان صورت مي گيرد و به اين وسيله، اشخاص بزرگتر تجارب خود را که نتيجه و خلاصه کوشش هاي جمعيتي است به جوانان مي آموزند و آنها را به مشکلاتي که ممکن است در زندگي پيش آيد و همچنين راه مقابله با آن آشنا سازند. به وسيله زبان مي توان در تعميم و اشاعه ي تجارب بشري اقدام کرد و کاميابي ها و ناکاميهاي انسان را در اين راه روشن ساخت. از روزي که يک فرد طريقه ي ساختن و بکار بردن تجهيزات مورد استفاده جامعه اي را دانست از همان موقع عضو آگاه و مطلعي از آن جامعه خواهد بود.
بايد دانست که زبان منحصراً وسليه انتقال سنت ها و آداب نيست بلکه خود نيز در آنچه انتقال مي دهد مؤثر مي باشد. معنائي که يک جامعه به کلمه اي مي دهد ناچار داراي انعکاس معنوي و مجردي ( انتزاعي ) (2) نيز در ذهن هست. کلمه « با نان » طبقه ي معيني از ميوه ها را که پاره اي خصايص مشترک دارند تعيين مي کند ولي ما، با اداي اين کلمه، جنبه ي معنوي و مجردي به آن مي دهيم يعني به ذکر جزئياتي که موجب تمايز و اختلاف هر يک از اين ميوه ها مي گردد ( مثلاً تعداد لکه هائي که روي پوست هر يک از آنها است ) توجه نمي کنيم. زبان بواسطه ماهيت خويش، طبقه بندي را ايجاب مي کند. اگر از راه تقليد مي توانيم دقيقاً هر يک از عملياتي را که براي ساختن يک مصنوع لازم است انجام دهيم، به وسيله زبان مي توان نوع حرکات و عملياتي را که بايد در تهيه آن مصنوع بکار برد، آموخت. به وسيله زبان، حتي مي توان از طرق و روايات ديگري هم که در تهيه و توليد مصنوعي مفيد است، آگاه شد. به اين ترتيب زبان، روايات و سنت ها را جنبه عقلاني مي دهد.
« قدرت حل مسائل، بدون توسل به تجارب و بدون ارتکاب خطاهاي ذاتي (3) » جملاتي است که در تعريف تعقل و استدلال (4) بکار مي رود. به جاي ساختن يک شيئي و به وجود آوردن آن، ما به کمک تصوراتي که شکل يا علائم مختلف مراحل ساختن است، آن شيئي را در ذهن خود ايجاد مي کنيم. پاره اي از حيوانات نيز ظاهراً از قوه تعقل براي عمليات خود استفاده مي کنند: لوله ي مجوف بلندي را که در داخل آن موزي قرار دارد، به ميموني مي دهند؛ لوله بسيار بلند است و ميمون به وسيله ي دست هاي خود نمي تواند آن را به اختيار درآورد. بنابراين چنين مي انديشد که براي دست يافتن به موز، بايد به کمک چوبي آن را به يکي از دو انتهاي لوله برساند. در مجموع عملياتي که ميمون به اين منظور انجام مي دهد، حرکت بي فايده اي ديده نمي شود و ما چنين تصور مي کنيم که وي در ذهن خود، وضع موز را آنقدر مطالعه و جابجا کرده تا راه حل صحيحي براي خارج کردن آن يافته است. البته بايد متوجه بود که وي براي يافتن راه حل، زياد از وضع ذاتي و واقعي موز دور نرفته است. صفت مخصوص تعقل انساني اين است که مي تواند در سايه ي زبان و استفاده از کلمات و الفاظ بر وضعي که غفلةً و بدون سابقه در برابر او ظاهر شده است غلبه کند.
استدلال ( تعقل ) و مجموع روش هاي فکري، حتي در ميمون، استفاده از چيزي را که روانشناسان تصوير و شکل مي نامند، لازم مي شمرد. ليکن تصوير مرئي، يعني نمايش يک موز في المثل، متضمن اين نقص هست که منحصراً يک موز مخصوص را در وضع خاصي مجسم مي سازد، در صورتي که کلمه و لفظ، برعکس، عام تر و مجردتر بوده و همه ي خصوصيات فردي يک موز واقعي را از نظر محو مي کند. تصوير ذهني، که با کلمه و لفظ مطابق است، ( کلمه اي که براي تلفظ و نمايش آن صداها و حرکات عضلاني لازم انجام مي شود ) پايه و اساس ساده اي براي تمام روش هاي تفکر محسوب مي شود و با استعمال کلمه و لفظ مي توان جنبه ي تجريد و تعميم به همه اشياء داد. با استفاده از کلمه و لفظ، انسان مي تواند درباره ي يک موز، مانند يک نوع کلي و عمومي اشياء فکر کند و سخن بگويد، در صورتي که ميمون هرگز نخواهد توانست از تجسم شکل آن موز در لوله ي معيني تجاوز کند. به همين مناسبت است که مي گويند، زبان موجب آزادي انسان از قيد « ذاتي » بوده.
استدلال، بکار بردن علائم و نشانه هائي است در ذهن بدون آنکه احتياجي به توسل به تجارب ذاتي باشد. ما مي توانيم بدون حرکت دادن عضله اي، به هزار طريق، آن علائم را در ذهن ترکيب کنيم. و اما اصطلاح « مفهوم (5) » موقعي استعمال مي شود که بخواهيم بدانيم کلمات و الفاظ و ساير علائم در بيان کدام معني يا تعيين و تجسم کدام شيئي بکار مي رود. کلمه ي « موز » از يک نظر، هيچ چيز ذاتي را که بتوان ديد يا حس و يا لمس کرد بيان نمي کند بلکه تنها « مفهومي » است از يک موز خيالي. و در زندگي اجتماعات، انسان ناچار کلماتي وضع کرد تا در بيان « مفاهيمي » که نمي توان به وسيله حواس آنها را دريافت، مانند « مفهوم » عقاب دو سر، مانا (6)، الکتريسيته، علت، بکار برد. نظر اجتماعات نسبت به اين مفاهيم و تصورات اين است که گوئي آنها معرف اشياء حقيقي و محسوس هستند و حتي چنين به نظر مي رسد که « مفهوم » آزادي و جاوداني بودن (7) في المثل، افراد بشر را با شدت و پشتکار بيشتري، بيش از « مفهوم » موزهاي لذيذ، به فعاليت وادار مي کند.
بدون آنکه بخواهيم به نکته سنجي هاي ماوراء الطبيعه توجه کنيم، قضاوت تاريخ درباره ي تصورات و افکاري که الهام دهنده ي اعمال جمعيت ها است، بايد نظير قضاوتي باشد که در باستان شناسي با مطالعه ي اشياء مصنوع و قابل لمس انجام مي دهيم. اين افکار و مفاهيم نيز مانند عوامل جغرافيائي و اقليمي، نقش مؤثري براي زندگي بشر دارند. اجتماعات بشري بايد، در محيط معنوي و روحاني نيز، همانطور که در محيط مادي خود عمل مي کنند، فعاليت هائي ابراز دارند و به همين مناسبت است که انسان، خود را به سلاح روحي نيز مجهز کرده و تنها به تجهيزات مادي، از قبيل اسلحه و ساز و برگ قانع نشده.
اين تجهيز معنوي، به افکاري که وجود خارجي يافته اند و به شکل سلاح و ابزار کار براي انقياد و تغيير طبيعت خارجي به کار مي روند و يا به زبان و تقرير مطالب، محدود نمي شود، بلکه شامل ايدئولوژي، يعني عقايد خرافي اجتماعات، اعتقادات مذهبي، و الهامات هنري آنها نيز مي باشد. ايدئولوژي، اعمالي را که از عالم حيواني بسيار دور است، به انسان تلقين مي کند. از يکصد هزار سال پيش، موجود عجيبي که به انسان نئاندرتال موسوم شده، مردگان را با تشريفات مخصوصي به خاک مي سپرد و براي آنها سلاح و وسايل زندگي مي ساخت. همه اجتماعاتي که تاکنون شناخته شده اند، هر قدر هم ابتدائي بودند، رسوم و آدابي داشتند که گاه بسيار شاق و دشوار بود و همچنين از لذائذي که در دسترس آنها بود چشم مي پوشيدند. سرچشمه اين اعمال، عقايد و افکاري بود که مورد تأييد جمعيت ها قرار مي گرفت و به وسيله اصطلاحاتي از قبيل جاودان بودن، خدا، افسون، بيان مي شد. بدون ترديد، به همين دليل، حيوانات که از قوه ي ناطقه محروم هستند قدرت تجريد و انتزاع نيز ندارند و اين احوال بر آنها مجهول مي باشد.
سيلکس هائي که از قديمترين ايام باقي مانده و مسلماً براي بهره برداري و استفاده ي مادي ساخته شده اند، بقدري دقت و ظرافت در تهيه آن ها بکار رفته است که هرگز با جنبه ي استفاده ي مادي از آنها مربوط نبوده است. کساني که آنها را ساخته اند چنين مي خواستند که آنها نه تنها سودمند بلکه زيبا هم باشند، تقريباً از بيست و پنج هزار سال پيش، مردم روي بدن خود را تصاويري مي کشيدند و گردن خود را به وسيله صدف و مرواريد زينت مي کردند. در روزگار ما هم، مردان و زنان تمام جهان، براي پيروي از سليقه و رسم روز، به کارهائي که گاه بسيار سخت و درناک است تن مي دهند همين حالت و کيفيت که از مختصات نوع بشر است، تعبير و توصيفي از يک ايدئولوژي نيز مي باشد.
تصورات و مفاهيم مجرد موجباتي فراهم ساخت که انسان براي رفع احتياجات ديگر خود نيز، غير از گرسنگي، غريزه ي جنسي، خشم و ترس، به فعاليت بپردازد. اين موجبات که مولود تصور و انديشه اي بودند، بعدها بصورت احتياجات حياتي درآمدند. ليکن چنانکه مي بينيم، يک ايدئولوژي، هر قدر هم از احتياجات اساسي دور باشد، از نظر زيست شناسي به اين سبب که موجب بقاي نوع مي گردد متضمن فايده اي است. اجتماعات بشري، بدون تجهيز معنوي، رو به فساد و تباهي مي روند و بر اثر آن ممکن است افراد نيز از جنبش و ادامه ي زندگي محروم شوند. از بين رفتن مذهب، به عقيده ي محققين يکي از علل اصلي محو جمعيت هاي بدوي در تصادم با تمدن سفيد، است. چنانکه ريور (8) درباره ي سکنه ي جزيره ي اديستون (9) مي نويسد « تازه واردها ( انگليسي ها ) با برانداختن رسم سر بريدن افراد ( Chasse aux têtes ) يکي از رسومي را که در اعماق زندگي مذهبي مردم ريشه دوانيده بود منسوخ کردند. عکس العمل بوميها در اين باره بي قيدي و بي اعتنائي به زندگي بود و به همين مناسبت درصدد ازدياد نسل برنيامدند و جزيره خالي از سکنه شد ».
البته جمعيت هاي بشري « فقط با کلام و قول خدا راهنمائي مي شوند ». اما اگر « کلماتي که از دهان خداوند خارج مي شود »، مستقيم يا غيرمستقيم موجب رشد و بهبود حياتي و اقتصادي اجتماع نگردد، آن اجتماع و خداي آن از صحنه زندگي محو خواهد شد. اين مطلب که موجب بقاي جمعيت ها است دليل بر اين است که ايدئولوژي يک اجتماع هم، با ملاحظه تمام جهات « تعبير و تفسیري از عوامل مادي در ذهن مردم مي باشد ». مذهب سکنه جزيره ي اديستون، علت و انگيزه ي حيات آنها بود و موازنه سيستم اقتصادي آنها را محفوظ نگاه مي داشت، ليکن از طرف ديگر، همين ايدئولوژي و عقيده مذهبي با اقدام به سر بريدن افراد که موجب نقصان جمعيت مي شد، بهبود زندگي اقتصادي و اصلاح تجهيزات مادي را بي نتيجه مي ساخت و همين امر استيلاي فاتحين انگليسي را بر آن جزيره تسهيل کرد. قضاوت تاريخ درباره ي يک ايدئولوژي، از جهت منافع آن ايدئولوژي براي گروه اجتماعي است و البته ممکن است اين قضاوت مدتها بعد صورت گيرد.
يک ايدئولوژي، بطور قطع، يک محصول اجتماعي است. کلماتي که در بيان و تفسير آن به کار مي رود به وسيله زندگي در جمعيت ها وضع شده و قدرت و نفوذ آن، نتيجه آن است که مورد قبول اجتماع قرار گرفته. اگر افراد گروهي آنها را بپذيرند، عقايد به ظاهر باطل هم ايدئولوژي آن گروه خواهد بود و هيچ کس تصور آن را هم نخواهد کرد که ترديدي درباره آن عقايد، که مورد قبول عامه بوده است بنمايد. در بين ما کساني که به جادو بيش از ميکرب عقيده داشته باشند، بسيار کم هستند. اجتماع امروزي عقيده به ميکرب را به ما تلقين کرده و طرفداران سحر و جادو را استهزا مي کند و حال آنکه ممکن است اجتماعاتي هم اعتقاداتي مخالف ما داشته باشند. البته، متخصصيني وجود دارند که ميکرب را با ميکروسکوپ آزمايش کرده اند ولي بسياري از مردم قرون وسطي هم « جادوگران را مي ديدند » و با آنها سروکار داشتند. عقايد ما به تدريج برتري خود را به ثبوت خواهد رسانيد بخصوص اگر داروها و واکسن ها بهتر از اعمال ساحرانه پيشينيان از مرگ جلوگيري نمايند.
يکي از وظايف اساسي ايدئولوژي تأمين اتحاد و پيوستگي اجتماع مي باشد و در همين جهت است که ايدئولوژي در امور فني و تجهيز مادي نيز تأثير مي کَند. تجهيز مادي، بدون تفاوت با تجهيز معنوي، نه تنها از اين بابت که ميراث اجتماع است يک محصول اجتماعي محسوب مي شود بلکه بايد دانست که گذشته از اين علت، ساختن و استعمال لوازم، مستلزم همکاري تمام افراد يک جامعه نيز مي باشد. مسلماً، امروز، سکنه اروپا و امريکا نمي توانند بدون همکاري و ايجاد يک سيستم نيرومند توليدي، يعني اقتصاد، احتياجات خود را مرتفع سازند. بدون همکاري و بدون اقتصاد، شايد خطر مرگ بر اثر گرسنگي همه آنها را تهديد مي کرد. يک فرد بدوي، که احتياجاتي ساده و ابتدائي دارد، بحسب ظاهر، محتاج به کمک و ياري ديگران نيست ولي بايد دانست که عقب مانده ترين افراد بدوي هم به صورت گروه هاي متشکلي به سر مي برند و در کار تهيه غذا و ساخت لوازم کار و انجام تشريفات مذهبي عملاً همکاري مي کنند. چنانکه در ميان بوميان استراليا مسأله تقسيم کار بر حسب جنس، مرد يا زن، براي شکار و کشت و همچنين براي ساختن وسايل و ظروف معمول است.
حتي هنگامي که مظاهر مادي تمدني مورد مطالعه مي باشد، بايد اجتماع را به صورت يک سازمان تعاوني که از طرفي مأمور تهيه وسايلي براي رفع احتياج هر يک از افراد است، و از طرف ديگر بايد در توسعه و پيشرفت و انجام خواست هاي جديد افراد بکوشد، در نظر گرفت. اقتصاد و ايدئولوژي هر يک عکس العمل هائي روي يکديگر دارند. ماترياليسم تاريخي خود معترف است که اقتصاد، ايدئولوژي را مقيد به شرط مي کند. تأکيد و تکرار اين نکته که « ادامه حيات يک ايدئولوژي به شرطي ممکن است که مساعد با عمل موزون اقتصاد باشد » و پيشتر نيز به آن اشاره شد در اين مورد به خوبي صادق است، چون در غير اين صورت اجتماع و بر اثر آن، ايدئولوژي از بين خواهند رفت. البته اين عمل ممکن است در مدتي طولاني انجام گيرد: يک ايدئولوژي باطل مي تواند سدي در برابر يک سيستم اقتصادي بوجود آورد و مدتها يعني خيلي بيشتر از آنکه مورد قبول پيروان مارکس مي باشد، با هر نوع تحول و تغييري مخالفت کند.
در زندگي بشر، اصل پيوستگي سنت هاي اجتماعي هميشه محفوظ است. بشر امروزي ظاهراً وارث تمام قرن ها است و از تجاربي که بوسيله نياکان او روي هم انباشته شده، بهره برداري مي کند. ليکن حقيقت غير از آن است که ما در ظاهر مي بينيم. بشريت به جاي آنکه جامعه واحدي تشکيل داده باشد، امروز به اجتماعات متعدد و متمايزي تقسيم شده. بنا به اطلاعاتي که در دست است، چنين به نظر مي رسد که اين تقسيمات، در اصل بسيار بزرگتر بوده. هر جمعيت، زبان، سنن، ايدئولوژي و تکنيکي مخصوص به خود دارد.
تنوع و تفاوت زبانها، متأسفانه، در روزگار ما هم آشکار و هويدا است. بنابراين به نظر من همين تذکر کافي است که هر زبان محصول يک سلسله سنت هاي اجتماعي است و در طرز عمل و فکر جمعيت ها مؤثر مي باشد. ما توجه کمتري به اختلافاتي که در زمينه ي تمدن هاي مادي موجود است مي کنيم؛ با اين حال چنانکه مي گويند امريکائيها کارد و چنگال خود را مانند انگليس ها بدست نمي گيرند. اختلاف سنت ها را بوسيله تضادهاي کوچکي، حتي از روي شکل ظروف و لوازم خانگي مي توان دريافت. در حالي که، در ايرلند و سرزمين گال، کشاورزان از بيل هاي دسته بلند استفاده مي کنند، در انگليس و اسکاتلند بيل هاي دسته کوتاه رواج دارد. البته محصول کار اين وسايل يکي است ولي شکل و طرز بکار بردن آنها متفاوت مي باشد. اين اختلافات، که صرفاً جنبه قراردادي دارند، معرف اختلاف سنت هاي اجتماعي مي باشند. اين آثار و پديده ها بصورت متحقق ( ذاتي ) در شکل ابزار و لوازم متجلي مي شوند و باستان شناسي مي تواند تأثير آن را در گذشته دريابد حتي در صورتي که مدارک کتبي براي تأييد اختلاف زبانها در دست نباشد.
مخلوقات بشري، که از چهارصد تا پانصد هزار سال پيش پا به عرصه ي وجود گذاشته اند، بدون ترديد، بصورت گروههاي کوچک، متفرق و دور از يکديگر، بسر مي بردند و از انگليس تا چين و از آلمان تا ترانسوال پراکنده شده بودند. بنابراين هر گروهي، آدابي مخصوص به خود ايجاد کرد که نتيجه ي تأثير اقليم و ساير شرايط محيط زندگي او بود. در بين نخستين ابزاري که، بطور قطع، محصول صنعت بشري است، اختلاف در شکل سنگ ها و طرز عمل آوردن آنها به چشم مي خورد. اين اختلافات از بابت طبيعت و جنس ماده و يا به جهت مورد استعمال آن مصنوع نمي باشد و ظاهراً به ميل و دلخواه سازنده ي آن انجام گرفته. همانطور که در مورد کارد و چنگال امريکا و انگليس گفتيم تفاوت اصول فني و شکل ها بايد با اختلاف سنت هائي که ميان اجتماعات، دسته ها، قبايل و گروه ها موجود است و بر حسب نامي که به آن ها مي دهند، منطبق باشد. به همان نسبت که زمان پيش مي رود و مدارک باستاني بيشتري به دست مي آيد اختلاف زيادتري ميان اين مصنوعات که هر روزه تعداد بيشتري از آنها کشف مي شود، به چشم مي خورد. يکي از وظايف اصلي باستان شناسي اين است که آداب اجتماعي مختلف را از اختلاف مدارکي که فراهم آورده است استنتاج کند.
باستان شناسان، براي طبقه بندي اشياء مختلفي که مورد مطالعه ي آنها است، تنها طرز عمل و نوع کار اشياء را ملاک تقسيم نمي دانند ( کارد، تبر و غيره ) بلکه نمونه اي ( تيپ ) را که شامل مجموع خصوصيات يک نوع مصنوع است و دقيقتر و کاملتر ساخته شده ( نمونه اي از کاردها، تبرها و غيره ) مأخذ دانسته و به اين ترتيب در هر طبقه از اشياء پاره اي از نمونه ها را شاخص قرار مي دهند. هنگامي که در يک ناحيه ي معين، و زماني معلوم، نمونه اي در طبقات مختلف اشياء ( که به حسب کاري که انجام مي دهند، تقسيم بندي شده ) برتر و فراوان تر باشد، باستان شناسان مجموع آنها را يک فرهنگ يا يک تمدن مي خوانند و از اين مطلب چنين بر مي آيد که در باستان شناسي بيشتر صحبت از تمدن ها است و به « تمدن » توجهي نمي شود.تنوع نمونه ها ( تيپ ها )، دليل تعدد سنن اجتماعي و آدابي است که موجب ساخت و بکار بردن آنها بوده. هماهنگي قابل ملاحظه اي که در نمونه ها، در زمان مشخص و مکان معيني ديده مي شود دليل وجود آداب اجتماعي سخت و غيرقابل انعطافي مي باشد و بنابراين بايد با زندگي گروه اجتماعي که اين آداب مورد احترام او بوده و بوسيله آن گروه به ديگران انتقال يافته است، تطبيق کند. البته تعيين نوع و روش يک گروه اجتماعي، که با تمدن مورد مطالعه باستان شناسان منطبق باشد بسيار دشوار است. منتهي چون زبان، در تکوين يک سنت اجتماعي و انتقال آن نقش قاطعي به عهده دارد مي توان گفت گروهي که بوسيله تمدن مخصوص خود متمايز مي شود، ناچار بايد زباني مخصوص به خود نيز داشته باشد.
مسلماً اختلاف ميان زبانها، بسيار قديم و اين قدمت به همان نسبتي است که در تجهيز مادي و مراسم مربوط به تدفين اموات وجود داشته. تعدد فوق العاده زبانها و لهجه ها در اقوام بدوي معاصر، که سطح زندگي اقتصادي آنها به طور محسوس برابر با اقتصاد انسان دوران پلئيستوسن مي باشد، مؤيد اين نظر است. دويست هزار تن بوميان ساکن استراليا، به پانصد زبان تکلم مي کنند. کروبر (10) در مسافتي بالغ بر چهار صد هزار کيلومتر مربع، در کاليفرني، سي و يک گروه زبانشناسي، و يکصد و سي و پنج لهجه، تشخيص داده. از نخستين مدارک مکتوبي که در دست است، چنين بر مي آيد که در مناطق محدود جغرافيائي، آداب و زبانهاي مختلفي وجود داشته: مانند مصري، سومري، سامي ( آکادي ) و ايلامي، بدون توجه به آداب و زبان هاي ديگري که اثر آنها در اسماء خاص و اعلام جغرافيائي ديده مي شود. توسعه کشاورزي، موجب پيدايش آداب و سنت هاي جديدي شد که مهمترين آنها عبارتند از هوري، ماقبل هيتي، فنيقي، چيني، يوناني، ايراني، اورارتي، اتروسک، لاتن، سلتي...،
موضوع اختلاف زبانها، حتي در روزگاري که مطبوعات و انتشار فوق العاده ي آنها براي وحدت زبانها مي کوشند، به خوبي مشهود است: بجاي اصطلاح « جمعه آينده » که در انگليس معمول است، اسکاتلنديها اصطلاح « نخستين جمعه » را بکار مي برند. انگليسها به جاي کاميون « Lorry » و امريکائيها « Truck » مي گويند. و اين اختلاف، پيش از اختراع خط و رواج چاپ بيشتر و سريعتر بوده.
بايد دانست که گروه زبانشناسي، بطور حتم نبايد با تمدن مادي منطبق باشد. با آنکه اختلاف کمي ميان تجهيزات فني فرانسه، دانمارک، انگليس و آلمان موجود است، زبان اين کشورها شباهتي به يکديگر ندارند. تجهيز مادي ثابت تر و تغيير ناپذيرتر از زباني است که به آن تکلم مي کنند.
از طرف ديگر، اختراعات مهم، به آساني از مرزهاي زبانشناسي مي گذرند. اگر زبان بطور لزوم با يک تمدن مادي مطابق نيست، در ازاء، اغلب، با يک گروه انساني، که در ناحيه جغرافيائي پيوسته اي سکني دارند، مربوط مي باشد.
اگر واحدهاي جغرافيائي را بعنوان مقياس تمدنها در نظر گيريم، خواهيم ديد که اختلاف ميان تمدن اين واحدها، تنها معلول ميل و اراده ي افراد نبوده و موجبات مهمتري در آنها دخالت داشته و مي توان اين تغييرات را نتايج انطباق با محيط دانست. انواع مختلف حيوانات پست، به طور کلي با محيطي که در آن زندگي مي کنند، سازگار مي شوند. مختصات متمايز آنها، مربوط به مسأله ي بقاي انسب مي باشد و در نتيجه ي همين مختصات، ادامه زندگي آنها در يک محيط جغرافيائي معين، امکان پذير است. اين موضوع درباره خرگوش کوهستانها، که پوستشان در فصل زمستان به رنگ سفيد در مي آيد، صادق است و حال آنکه خرگوش جلگه ها تغيير رنگ نمي دهد. نوع انسان، که از لحاظ زيست شناسي، به محيط معيني، محدود و منطبق نمي گردد عملاً يعني به وسيله تجهيزات مفصلي که به صورت اسباب کار، سلاح و خانه در اختيار دارد، خود را با هر محيطي سازگار مي کند.
به اين ترتيب بايد گفت، که قسمت اعظم تمدن مادي، بر اثر واکنش در برابر محيطي مخصوص، بوجود آمده. اين تمدن شامل مجموع اختراعاتي است که انسان را براي تحمل شرايطي اقليمي، مبارزه با حيوانات، محافظت خود در برابر سيل ها و مخاطرات ديگر، آماده مي سازد. اين اختراعات بي شمار، نسبت به احتياجات هر جامعه، و محيطهاي مختلف زندگي آنها، تغيير نمي پذيرد. سکنه جنگل ها، کارشان قطع اشجار و تهيه وسايل از چوب است، اسباب کار آنها وسايل نجاري است و خانه هاي خود را از چوب مي سازند، و حال آنکه دشت نشين ها از شاخه نازک درخت ها ( تهيه سبد و غيره )، چرم و طلا که در اختيار دارند استفاده مي کنند. اين عده به تبر حاجتي ندارند و در چادرهاي پوستي، يا پناهگاههاي زيرزميني زندگي مي کنند.
شايد چنين تصور شود که هر جامعه اي، براي رفع احتياجات محيط خود مجبور است، روش ها و تجهيزاتي مخصوص به خود، داشته باشد. خوشبختانه، اختراعات و اکتشافات از مرزهاي يک ناحيه تجاوز کرده، به مجامع ديگر انتقال مي يابند و موانعي از قبيل بعد مسافت و اختلاف زبان را ناچيز مي شمارند. اگر موضوع تغذيه را در اروپا در نظر آوريم خواهيم ديد که بر گندم و جو و ميوه هائي که از خاور نزديک مي رسد، ذرت، سيب زميني و بادنجان امريکاي شمالي، و موزهاي افريقا افزوده شده. بر اين فهرست چيزهاي ديگري را هم بايد اضافه کرد چون وضع غذاي معمول اروپائيان بر اثر محصولاتي که از هر گوشه ي دنيا وارد مي شود روز به روز کاملتر و غني تر شده است. مبادلات بازرگاني و روابط فرهنگي هر روز افزايش مي يابند و بعيد نيست که نتيجه اين کوشش ها متوجه يک نقطه گردد و همه آبها در مجراي واحدي به حرکت آيند. در اين ميان، جرياني بر ديگر جريان ها برتري مي گيرد و آبهائي را که از سرچشمه هاي مختلف جاري شده اند، در خود جذب مي کند. به اين صورت « تمدن ها » در کل مستحيل شده از اختلاط آنها « تمدن » بوجود مي آيد.
اگر تمدن مخصوص ما، مي تواند مقامي در جريان اصلي داشته باشد به اين مناسبت است که بسياري از آداب و سنت ها را که در گذشته به موازات آن در حال پيشرفت بوده اند در خود جذب کرده. در دوره ي تاريخي، جريان عمده، از بين النهرين و مصر سرچشمه گرفته، پس از عبور از يونان، رم، بيزانس و کشورهاي اسلامي، به اروپاي غربي و امريکا رسيد. تمدن هاي هند، چين، مکزيک، پرو، و ملت هاي بدوي، مکرر با اين جريان سروکار داشته اند. حقيقت مطلب اين است که چين و هند، چيزهائي از مغرب به عاريت گرفته اند منتهي نفوذ مغرب، در دنياي آرامي که هيچ چيز در آن تغيير نمي کند محو شده. از تمدن هاي مايا و اينکا، که فعلاً از بين رفته اند، آثار مختصري در کشورهاي آتلانتيک باقي است. آنچه در اين کتاب مورد بررسي قرار مي گيرد، جريان تمدني اروپائي است ولي براي نشان دادن موجباتي که باعث توسعه ي اين تمدن شده اند ممکن است گاهي از اين هدف دور شويم.
مطالعه تاريخ بشر از آغاز، تحول اقتصادي پيوسته اي را نشان مي دهد، که نتيجه آن، روشهائي است که در جمعيت هاي پيشرفته مورد استفاده قرار گرفته و موجب تأمين آسايش آنها شده است. در اين زمينه، تغييرات کلي و حتي انقلابي به ظهور پيوسته است که همه ي آنها موجب افزايش فوق العاده جمعيت ها بوده اند. اين انقلاب معرف مراحل بزرگ تحول تاريخي، به اين شرح، مي باشند:
1- در مرحله ي اول، يعني در پانصد هزار سال و شايد دويست پنجاه هزار سال پيش، که تاريخ ظهور بشر بطور متفرق است، انسان نيز مانند ساير حيوانات شکاري، بصورت طفيلي ميزيست و از آنچه طبيعت در دسترس او قرار داده بود معاش خود را تأمين مي کرد. اين اقتصاد که اساس آن استفاده از ميوه درختان بود به قول مرگان، حالت توحش (11) و گوشه گيري نام داشته. تنها وسيله زندگي اجتماعات بشري، در طول نود و هشت درصد تاريخ، همين نوع اقتصاد بوده. اين دوره، که به قول باستان شناسان، پالئولي تيک يا نخستين عصر حجر خوانده مي شود با دوره ي معرفة الارضي پله ئيستوسن تطبيق مي گردد. زندگي و استفاده از ميوه هاي درختان هنوز هم در بين پاره اي از اجتماعات که در جنگلهاي مالزي يا افريقاي مرکزي به سر مي برند و همچنين در ميان مردم صحراهاي شمال غربي استراليا و افريقاي جنوبي، و نواحي شمال معمول است.
2- سپس در حدود هشت هزار سال پيش، پاره اي از مجامع شرق نزديک، گذشته از ميوه درختان، از کشت زمين و تربيت حيوانات اهلي نيز استفاده کرده اند. اين اقتصاد جديد را که مولد مواد غذائي بوده، مرگان، بربريت (12) ناميده. اين طرز زندگي را به صورت مقدماتي آن، باستان شناسان، دوره ي نئولي تيک يا عصر حجر جديد مي خوانند. ليکن از جنبه ي اقتصادي، دوره ي نئولي تيک با يک دوره ي تاريخي تطبيق نمي کند چون مائوري هاي (13) زلاند جديد، تا سال 1880 هم در همين مرحله نئولي تيک زندگي مي کردند. بعلاوه، پاره اي از اجتماعات « بربر » تجهيزاتي از آهن و مفرغ داشته اند و حال آنکه استفاده از اين فلزات نتيجه انقلاب اقتصادي جديدتري مي باشد.
3- بالاخره، در پنج هزار سال پيش، پاره اي از روستاهاي کنار نيل و دجله و فرات بصورت « مدينه (14) » درآمدند. زندگي اجتماعي اين دوره، ده نشينان را بر آن داشت، که خواه ناخواه، بر ميزان توليد خود بيفزايند. اين مازاد براي تغذيه مجامع شهري، که از بازرگان و روحاني و کارمند و دبير و پيشه ور تشکيل مي يافت، بکار رفت. نتيجه ي اين انقلاب اقتصادي، اختراع خط بود، که به صورت يکي از احتياجات شديد، خودنمائي مي کرد و با اين اختراع، دوره ي تاريخي يعني پيدايش تمدن به معني اخص، آغاز مي شود.
الف - دو هزار سال اول تمدن مطابق با دوره اي است که از طرف باستان شناسان، به دوره ي برنز معروف شده. در اين موقع مس و برنز تنها فلزاتي بودند که در ساختن سلاح و ابزار کار به کار مي رفتند. قيمت آنها طوري بود که فقط خدايان، پادشاهان، فرماندهان، مأمورين معابد و عمال دولتي از آن استفاده مي کردند؛ توسعه آبياري، نيز موجب تأمين مازاد مواد غذائي گرديد. اين مازاد در دست عده محدودي از مأموران معابد و عمال دولت بود و چون عموم از آن استفاده نمي کردند کمکي به توسعه ي جمعيت صنعتگر و بازرگان نمي شد.
ب- طريقه جديد و ارزاني که در توليد آهن در حدود هزار و دويست سال پيش از ميلاد، کشف شد، نخستين عصر آهن را بوجود آورد و بالنتيجه تهيه وسايل و تجهيزات فلزي توسعه يافت. در همين دوره، بر اثر اختراع الفبا، در شرق نزديک، خط که تا آن تاريخ به صورت اسراري، در اختيار معدودي از روحانيان دانشمند بود، تعميم يافت. در سال 700 قبل از ميلاد، ظهور سکه هاي پول کار معاملات کوچک و جزئي را تسهيل کرد. اقتصاد يونان و روم از اين ابتکارات که همزمان با تسهيلات حمل و نقل در مديترانه بود، به خوبي استفاده کرد. مازاد محصولات کشاورزي به نفع يک بورژوازي که از تاجر و سوداگر و کشاورز و سرمايه دار تشکيل يافته بود توزيع شد و در نتيجه، افزايش قابل ملاحظه اي در جمعيت، لااقل در حوضه مديترانه، پديد آمد. منتهي تنگدستي نسبي و انقياد کشاورزان، ( به معني خاص کلمه ) و پيشه وران به اين وضع خاتمه داد.
ج- در اروپا، فئوداليته، روستائي و دهقان را که تا آن موقع نيمه بيابانگرد بود وابسته به اراضي کرد و کار توليد را در مناطق معتدل جنگلي توسعه داد. در ازاء، کشاورز را از حالت بردگي کامل که در دوره ي روميها مرسوم شده بود، نجات بخشيد. ظهور اتحاديه هاي صنفي وضع اقتصادي صاحبان حرف و سوداگران را چنان استوار کرد، که تا آن موقع سابقه نداشت. به تدريج و در طول زمان، بازرگاني و صنعت موجب توسعه ي کشاورزي و استفاده بيشتر از زمين هاي کوچک و محدود گشت و اين ابتکارات که توأم با استفاده از نيروي آب بود جمعيت اروپا را بسرعت افزايش داد.
د- اکتشاف دنياي جديد و راههاي دريائي هند و شرق دور، بازارهاي تازه اي در اختيار ممالک اروپائي کنار اقيانوس اطلس گذاشت. با مبادله ي کالاهاي معمولي و مورد نياز کشورهاي اروپائي ساحل اقيانوس اطلس، به تمام نقاط جهان، که محصولات غذائي آنها در نتيجه توسعه روشهاي علمي رو به تزايد بود، راه يافتند و کمبود مواد غذائي خود را به اين وسيله جبران کردند. افزايش جمعيت انگليس در فاصله سالهاي 175 و 1800 مؤيد توفيق حياتي اقتصاد جديد سرمايه داري و بورژوازي است و اصطلاح انقلاب صنعتي و نخستين مظاهر آن را بخوبي توجيه مي کند.
پينوشتها:
1- Concret ( ذاتي - متحقق )
2- Abstrait
3- Concret - متحقق
4- Raisonnement- برهان عقلي
5- Idée
6- Mana
7- éImmortalit
8- Rivers
9- Eddystone در اقيانوس کبير
10- Kroeber
11- L"état de sauvagerie
12- La brabarie
13- Maoris
14- éCit
چایلد، گوردون؛ (1385)، سیر تاریخ، ترجمه ی احمد بهمنش، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ سوم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}